آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!

آدامس با طعم کروکودیل

متی ترانا و نراک و قد نشرت لوا النصر تری یا ابن الحسن؟!


"من را با مخاطب های خودتان بخوانید"

بپا ظرفت کوچیک نباشه

دوشنبه, ۱۳ مهر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۲ ب.ظ

همینجوری که پارچه ها را از زیر سوزن چرخ خیاطی تند تند رد می کرد  تو گویی انگار خط کش به دست گرفته باشد، گفت : یه وقتا آدم دلش می خواد هیچ کسی رو درک نکنه اما بجاش همه اونو درک کنند.

حرف بیخود تاحالا ازش نشنیدم بخاطر همین جدی می گیرم حرفش را و منتظر می شوم ادامه بدهد. پارچه را از زیر چرخ در می آورد و با نخ چین نخ هایش را می گیرد. چشم هایش را تنگ می کند و به پارچه نگاه می کند. خی لی دقت دارد که همه کارش تمییز و خوب باشد. خودش همیشه می گوید "یا کاری نکن یا دست زدی بهش به بهترین وجه انجامش بده" ادامه می دهد : اما همون آدم باید بفهمه این مال یه دوره ی کوتاهیه. این حالت مزخرفی که توش قرار می گیره نهایتا باید یه هفته طول بکشه و بعد برگرده به حالت اولیه و بذاره بقیه که به همچین روشی احتیاج دارند ازش استفاده کنند. همونجوری که اون این کار رو کرد.

حالا دیگه پیراهن مردانه ی مشکی حاضر است و باید یه اتو بخورد. می رود سراغ میز اتویش و شروع می کند اتو بخار زدند و ادامه می دهد : اما مشکل اینجاست خی لی از همین آدما اون یه وقتی رو انقدر ادامه میدن که وزن و تعادل همه چیز رو به هم میریزند. نه که فکر کنی خودشون اذیت نمیشن ها. میشن اما بقیه رو عاصی می کنند. فرض کن تو مدام باید یه نفری رو درک کنی که دلش نمی خواد درکت کنه. می بینی؟! خفقان آوره.

تصورش هم درهمم می برد. یادش می افتم که یک ماه همین منوال تحملش کردم اما با تمام عشق و احساس و عزیز بودنش برام رهاش کردم. چون همه ی اون عزیز بودن و عشق و احساس داشت به یه تنفرِ بزرگ تبدیل می شد. 

اتو سرد را می گذارد روی پیراهن و می گوید : اگه هر کسی تعادل خودش رو رعایت کنه همه می توونند با هم زندگی کنند. مشکل اینجاست که " من حالم بدتره " یا "من بمیرم تو نمیری" ئه. همه فکر می کنند مشکل من بزرگ تره. حال من بدتره. موقعیت من وحشتناک تره. که باید بهشون بگی نه آقا جون این خبرا نیست. هر کسی ظرفی داره به همون اندازه بلا بهش میدن. یکی از نداشتن روسری ست رنگ مانتوش برای مهمونیه خاله هلنا برای آخر هفته ناراحته یکی هم از اینکه پول نداره برای دخترش یه جفت کفش بخره برای مدرسه اش. هردو به نوبه خود برای ظرف و شخصیت آدم هاش بزرگه. درسته دومیه خی لی جدی و مهم تره اما این مال اینه که ظرف اون مورد اولیه انقدر کوچیکه که قد انگشت دونه هم نمیشه. تعادل. تعادل چیزی که ما ازش چیزی سر درنمیاریم. این میشه که با مخ می خوریم زمین.

پیراهن مردانه را توی دستاش صاف می کند و می گوید : ظرف. ظرفتو بزرگ کن. نذار از مشکلات پیش پا افتاده رنج ببری. این هنر و خوشبختی نیست. عین بدبختی اینه که شبیه مورد اول باشه انقدر کوچیک و بی اهمیت. ظرفتو،ظرفتو بزرگ کن. حسین بن علی ظرفش اونقدر بزرگ بود که اون همه مصیبت رو کشید اما بازم گفت این ها جز زیبایی چیزی نبود.

دو قطره اشکش را با یراهن مشکی مردانه پاک می کند و می بوسد و می دهد دستم و می گوید :

بپوشش. برای خوب کسی می پوشیش. 

  • کروکودیل پیر

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی