آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!

آدامس با طعم کروکودیل

متی ترانا و نراک و قد نشرت لوا النصر تری یا ابن الحسن؟!


"من را با مخاطب های خودتان بخوانید"

۶ مطلب در فروردين ۱۳۹۵ ثبت شده است

الساعه

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۴۷ ق.ظ

شب آرزوها

چه آرزویی کامل تر از شما یا صاحب الزمان(عج)؟!

الو! یه ترکیدگی در ناحیه ی چشم داریم.

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۵۸ ق.ظ

 illustration by : magggestic

 

دلش گرفته بود و دل وا کنی نبود. از جایش بلند شد و در فریزر را باز کرد. از همان کیم موزی های محبوبش را برداشت. خودش را انداخت روی تخت و آهنگ های محبوب ترش را پلی کرد. با خودش گفت آلان هاست که دیگه حالم از این گرفتگی دربباد که.... تَق! لوله ی چشم هایش از فشار زیاد اشک ترکید و سیل اتاق و زندگی اش را برداشت! دست تنها بود اما عادت داشت. بلد شده بود. 

بخاری روی زیاد بود و پتو هم تا بیخ گلو اما سوز بدی می آمد. هوا گرم بود اما سوووووووز می آمد....

قطعا به بچه هایم می آموزم که عاقل باشند اما برای بزرگ شدن عجله نکنند و کفش های پاشنه هفت سانتی مهمونی من و کفش های مردونه ی پدرانشان را با یه حسرت به پا نکنند. 

وقتی بزرگ شوند، بچه ها و کفش های بچگانه ای ببینند حسرت اون حس های خوب کودکی رو می خورند و هزار بار خودشان را برای اینکه حسرت بزرگ شدن را می خوردند لعنت می کنند.

باز یه بغضی گلومو گرفته*

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۵۵ ق.ظ

چند سال پیش با یکی از رفقا رفته بودیم مشهد. اخرهای تابستون بود اما مشهد شبهاش سرد و بهاری بود با یه بارون خوب. اونموقع تازه آلبوم جدید خواجه امیری اومده بود و توش آهنگی بود بنام تو رو آرزو نکردم ته تنهایی جاده.... یه شب که بارون میومد رفته بودم تو بالکون و اینو تا ته زیادش کرده بودم و باهاش می خووندم. اوضاع احوال یه سری چی ز ها اصلا خوب نبود. وقتی تو نون بچه ات هم بمونی با هر چی زی حالت بد میشه حتا آهنگ عاشقانه، لازم نیست عاشق باشی. فی المثال گفتم که بگم حالمون ربطی به عاشقی و این حالا نداشت. القصه ما اینو پلی کرده بودیم و داشتیم تو خودمون به فنا می رفتیم این رفیقم اومد تو بالکن و اسممون رو طوری صدا کرد که انگار بعد قرن ها ما رو پیدا کرده. اونموقع با تمام بالا و پایین های زندگی هنوز دیوونه تر بودم که الانم هستم اما نه به خالصیت اونموقع ها. تا ما رو اینجوری صدا کرد با یه جا خوردگی بلند شدم که انگار بعد سالها دیدمش از این بازی ها و اینا.  و دویدم طرفش و اشک هم که بخاطر حال و احوال دم مشک بود. دویدیم طرفش و با حرکت آهسته بغلش کردیم زیر بارون و یه مدت کوتاهی تو بغلش از الکی که هیچ جاش الکی نبود گریه کردیم. 

همه ی این چرندیات رو گفتم که بگم یه همچین حالیم آرزوست. لذت اون گریه هنوز زیر دندون روحمه.

 

*خواجه امیری

باشه؟!

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ق.ظ

از تمام فصل ها تو بهارم باش!

دوستتون دارم:)

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۰۸ ب.ظ

سال نود و پنجتون به پا قدم فاطمه ی زهرا ، هدف خلقت

قطعا سال خوبیه!