آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!

آدامس با طعم کروکودیل

برای کروکودیلی که درونم رشد کرد!

آدامس با طعم کروکودیل

متی ترانا و نراک و قد نشرت لوا النصر تری یا ابن الحسن؟!


"من را با مخاطب های خودتان بخوانید"

گفتم انگار تو هاله ی رنجش احاطه شدم.

گفت درستش می کنیم. حالا دکمه ی پلیورت رو ببند اول هوا سرده....

ام سال عراق عید ندارد. جان زینب بیا!

چهارشنبه, ۱۶ تیر ۱۳۹۵، ۰۳:۵۳ ق.ظ


عید را وقتی می نویسم که تو آمده باشی و جنگ تمام شده باشد.

پ.ن : چرا از کشته های مظلوم پاریس و ترکیه حرفا زده میشه. شمع ها روشن و اشک هایی روان و پست های جانسوز و.... اما سوریه و عراق؟!!! چون زیاد شدن سِر شدیم؟! یا چون عرب و ما نژاد پرست و کوفت و زهرمار برامون مهم نیست؟! شایدم چون اروپایی و غربی و فلان نیستن؟! شاید هم جوی راه نیفتاده که ما رو بگیره، هوم؟! 

هر کجای این دنیا هر آدمی که بی گناه کشته شود. بخوابد و یهو کشته شود. آشپزی کند و یهو کشته شود. کاسبی کند و یهو کشته شود. عروسک بازی کند یهو کشته شود. دوچرخه سواری کند و یهو کشته شود و.... دردناک است و تعددش نه تنها باعث سِر شدن ما نمی شود بلکه آتش ناراحتی مارا بیشتر می کند. جنگ ادامه دارد و قربانی های بی گناه اعم از دختر بچه و پسر بچه و.... زیاد. و هیچ وقت این اتفاق عادی نخواهد شد. همان جوری که شهید شدن مدافعین عادی نخواهد شد. و هیچ گاه این تعدد باعث سکوت ما نمی شود. از دفاع کردن حتا به اندازه ی یه پست یا هرچی که در توان است خسته نخواهیم شد و دست هم نمی کشیم. همان جوری که کلی شهید می دهیم و باز سربازی برای جنگیدن داریم و کسی خسته و نا امید نمی شود.

بچسبد به : 

مقام های عراقی امروز (دوشنبه) اعلام کردند که دست کم 213 نفر در حمله انتحاری داعش در بغداد کشته شدند.

نخست وزیری عراق روز گذشته سه روز عزای عمومی در این کشور اعلام کرد.

منبع

چه کسی بهتر از تو می توانست ولی خدا باشد؟!

پنجشنبه, ۲ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۲۲ ق.ظ


نرسد اگر به علی کسی به کجا رود؟! به کجا رسد؟!

بخدا قسم که اگر کسی به علی رسد به خدا رسد.

 

می شود با این مُرد. پس باهاش راحت بمیرید و عشق کنید.

 

عیدتون هم مبارک . پدر اصلی همه به گفته ی پیامبر (ص) حضرت علی(ع) ست. محبتتون نسبت به این خاندان افزون و افزون و افزون باد. محتاج دعاتون.


الساعه

جمعه, ۲۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۴۷ ق.ظ

شب آرزوها

چه آرزویی کامل تر از شما یا صاحب الزمان(عج)؟!

الو! یه ترکیدگی در ناحیه ی چشم داریم.

چهارشنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۵، ۰۳:۵۸ ق.ظ

 illustration by : magggestic

 

دلش گرفته بود و دل وا کنی نبود. از جایش بلند شد و در فریزر را باز کرد. از همان کیم موزی های محبوبش را برداشت. خودش را انداخت روی تخت و آهنگ های محبوب ترش را پلی کرد. با خودش گفت آلان هاست که دیگه حالم از این گرفتگی دربباد که.... تَق! لوله ی چشم هایش از فشار زیاد اشک ترکید و سیل اتاق و زندگی اش را برداشت! دست تنها بود اما عادت داشت. بلد شده بود. 

بخاری روی زیاد بود و پتو هم تا بیخ گلو اما سوز بدی می آمد. هوا گرم بود اما سوووووووز می آمد....

قطعا به بچه هایم می آموزم که عاقل باشند اما برای بزرگ شدن عجله نکنند و کفش های پاشنه هفت سانتی مهمونی من و کفش های مردونه ی پدرانشان را با یه حسرت به پا نکنند. 

وقتی بزرگ شوند، بچه ها و کفش های بچگانه ای ببینند حسرت اون حس های خوب کودکی رو می خورند و هزار بار خودشان را برای اینکه حسرت بزرگ شدن را می خوردند لعنت می کنند.

باز یه بغضی گلومو گرفته*

سه شنبه, ۱۷ فروردين ۱۳۹۵، ۰۲:۵۵ ق.ظ

چند سال پیش با یکی از رفقا رفته بودیم مشهد. اخرهای تابستون بود اما مشهد شبهاش سرد و بهاری بود با یه بارون خوب. اونموقع تازه آلبوم جدید خواجه امیری اومده بود و توش آهنگی بود بنام تو رو آرزو نکردم ته تنهایی جاده.... یه شب که بارون میومد رفته بودم تو بالکون و اینو تا ته زیادش کرده بودم و باهاش می خووندم. اوضاع احوال یه سری چی ز ها اصلا خوب نبود. وقتی تو نون بچه ات هم بمونی با هر چی زی حالت بد میشه حتا آهنگ عاشقانه، لازم نیست عاشق باشی. فی المثال گفتم که بگم حالمون ربطی به عاشقی و این حالا نداشت. القصه ما اینو پلی کرده بودیم و داشتیم تو خودمون به فنا می رفتیم این رفیقم اومد تو بالکن و اسممون رو طوری صدا کرد که انگار بعد قرن ها ما رو پیدا کرده. اونموقع با تمام بالا و پایین های زندگی هنوز دیوونه تر بودم که الانم هستم اما نه به خالصیت اونموقع ها. تا ما رو اینجوری صدا کرد با یه جا خوردگی بلند شدم که انگار بعد سالها دیدمش از این بازی ها و اینا.  و دویدم طرفش و اشک هم که بخاطر حال و احوال دم مشک بود. دویدیم طرفش و با حرکت آهسته بغلش کردیم زیر بارون و یه مدت کوتاهی تو بغلش از الکی که هیچ جاش الکی نبود گریه کردیم. 

همه ی این چرندیات رو گفتم که بگم یه همچین حالیم آرزوست. لذت اون گریه هنوز زیر دندون روحمه.

 

*خواجه امیری

باشه؟!

يكشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۵، ۱۲:۴۳ ق.ظ

از تمام فصل ها تو بهارم باش!

دوستتون دارم:)

يكشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۵، ۰۹:۰۸ ب.ظ

سال نود و پنجتون به پا قدم فاطمه ی زهرا ، هدف خلقت

قطعا سال خوبیه!

انگار تموم شدند این گریه ها

شنبه, ۲۹ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۳۷ ق.ظ

آدم هایی که هر وقت بغض می کنند گریه شون می گیره خی لی خوشبخت هستند.

دلم میخواد یه جا که با تمام وجود گریه ام، گریه کنم....

قبول؟!

يكشنبه, ۲۳ اسفند ۱۳۹۴، ۰۹:۵۴ ب.ظ

بهار که اومد

من می شم شکوفه ات!

وهمین غمگین و شکسته مون می کنه

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۰۵ ق.ظ


ما مهربونا

تمام تلاشمون اینه نذاریم کسی غصه بخوره....

حتا شده غصه ی اونا رو هم ما بخوریم.

خریت با حماقت زمین تا آسمون توفیر داره

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۰۴ ق.ظ


ریشه ی احساسات توی خریت نهادینه شده....

نه حماقت!

آخ!

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۳:۰۰ ق.ظ


پرستار: درد داری؟!

پرستو: میشه منو ببوسین؟!



فیلم زندگی با چشمان بسته

که ترسناک ترینند

شنبه, ۸ اسفند ۱۳۹۴، ۰۲:۵۷ ق.ظ

و قسم به تنهایی های خطرناک

وفاداری های احمقانه شاید

جمعه, ۷ اسفند ۱۳۹۴، ۱۱:۴۸ ب.ظ

اگه می بینید اینجا نمی نویسم ممکن تو آدرس قبلیم تو بلاگفا بنویسم. و این حالت برعکس هم اتفاق میفته.

خب واقعیتش بعد بهم ریختگی بلاگفا هم اومدم اینجا هم نتونستم بلاگفا رو ول کنم. 

حواسم نیست

سه شنبه, ۶ بهمن ۱۳۹۴، ۰۲:۰۱ ق.ظ

by:me


اسمش رو گذاشتم مستر آرامش. یا مستر calm ....

دلم یک آرامش طولانی و خوب و محکم می خواد. از اون آرامش هایی که نمی ذاره بره. از اون آرامش های مطمعن و موندگار و واقعی. منظورم یه آدم نیست. یه مرد نیست. یک چی زی که شبیه اینی که گفتم باشه. آرامش های خوب و موندگار و محکم و واقعی. 

همین فداکاری ها منو به کا داد بابا.

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۴۹ ق.ظ

دروغ چرا اما یه وقتایی که خی لی حالم بده و احتیاج دارم یکی کمکم کنه. دقیقا تو همون لحظه یکی پیدا می شه که حالش بده و منو برای کمک کردن به خودش انتخاب کرده.... و من به خودم می گم تو که کسی نیست بیاد کمکت کنه لااقل یکی مثه خودت رو نا امید نکن.

و همین جور می شه حال من بدتر از قبل می شه. و همه ازم انتظار دارن من اون حال خوبه باشم.



یک وقت هایی از عمر هست که توش انقدر خسته و بی حوصله ای که فقط می خوای تو حال خودت باشی. همون موقع ست که بقیه کمر همت می بندن که نذارن این اتفاق بیفته. نمی دونن که دارن با تمام وجود به تو گند می زنن با این کارشون.

مامانم حق داره، من زیادی یه طوریمه.

سه شنبه, ۲۹ دی ۱۳۹۴، ۰۲:۱۸ ق.ظ
از حمام بیای یک دقیقه اون نشیمن گاه لامصبت رو بذاری زمین و بخوای از یک اتفاق برای مادرت تعریف کنی و دهن باز نکرده ترورت کنه و تو حتا حال این که بگی مامان من خی لی وقت پیش مُردم. زحمت نکش.... رو نداشته باشی
هی چی دیگه.
خواستم بگم که زیاد به این حال و اوضاع خوش بین نیستم.