اضافه وزن
يكشنبه, ۲۶ مهر ۱۳۹۴، ۰۱:۰۵ ب.ظ
یه کاکائویِ شل شده ی فندوقی برام از کربلا آوردند توی یه ظرف بزرگ. آخراشه. یجوری می خورم که انگار چقدر ازش مونده. میخوام زود به تهش نرسم. کلا کاش هیچ چیزی ته نداشت و قرار نبود تموم بشه. این آرزوی کودکیم بود. یه بستنی داشته باشم تا آسمون و نردبون بذارم و برم بالا و لیس بزنم و هیچ وقت تموم نشه. یه دریای پر از کاکائویی که هیچ وقت تموم نشه. یه دشت پر از شیرینی خامه ای و شکلات که هیچ وقت خراب و تموم نشه. یه قصر پر از لواشک های تررررررررررررش که هیچ وقت تموم نمیشه. کلا بچگیم به چیز هایی ختم میشد که هیچ وقت تموم و خراب نمیشد. مثلا یه چوب جادویی داشتم تو ذهنم که هیچ وقت خراب نمیشد.
حالا همه ی اینا به کنار، من این اضافه وزنِ دوباره رو مدیون کاکائوی از سفر اومده، هستم.
- ۹۴/۰۷/۲۶