به بهانه ی شهادت ان حضرت:
عسکری یا عسگری ؟؟
عسگری به معنی عقیم است و این شبهه رو وهابیون و یهود در دین شیعه انداخته و ادعا دارند که امام زمانی وجود ندارد و از عمد حضرت را عسگری خطاب میکنند و ما شیعیان به راحتی از کنارش رد میشیم و حتا اخیرا خودمان هم از آن استفاده می کنیم. نکته دیگه اینکه در الفبای عرب گ وجود نداره.
درحالیکه عسکر نام محله ایست که قرارگاه سپاه خلفای عباسی بوده و چون امام حسن و امام هادی پدر بزرگوارشان در محله عسکر ساکن بودند به انها لقب "عسکری" دادند
درتایپ و نوشتن اسم حضرت دقت کنیم
پ.ن:
#رسانه_باشیم
پ.ن تر : من سر در دانشگاه تهران هم بنری دیدم پارسال برای شهادت آن حضرت که عسکری را عسگری نوشته بوده و این می تواند یک فاجعه باشد
گفتم به نوک انگشت پا بایستم که دستش به مادر نرسد
امان از قد کوتاهم
امان از قد کوتاهم
نگران که می شم می فهمم من آدم این همه نگرانی نیستم. صبر می کنم اما ثانیه با ثانیه زجر می کشم و دنیا رو بهم می ریزم تا از نگرانی برای کسی در بیام. فرض کن مثلا از تو خبر نداشته باشم نبض. اون روز رو نمی دونم چطوری کن فیکون می کنم. فقط می دونم آدم نگرانی های زیاد نیستم. حداقل سرش دنیا رو بهم می ریزم و اول از همه خودمو.
این که همیشه بقیه دیر می رسند ، به من بیش از هر چیزی صدمه می زنند. دیر می رسند به نقاطی از زندگیم که باید سر وقت برسند. اگر حالا باید باشند دوسال دیر تر می آیند که دیگر احتیاجی بهشان نیست و جایی برای داشتنشان ندارم. آن موقع که می خواهی شان آنقدر ناز می کنند و فِس می دهند که زمانی می رسند که دیگر من رفته ام. دیگر هر چقدر هم بدوند دنبال آدم فایده ای ندارد. من از آنجا گذر کرده ام و برگشتن به عقب نشدنی ست یا یک خریت محض است. بعد می آیند و جار می زنند که آهای مردم ببنید این چه سنگ دله!
تو باید حواست باشد. سنگدلی را آن موقع آن کسی انجام داد که می دانست باید باشد و به بودنش در آن لحظه چقدر احتیاج است ، اما خودش را به آن راه زد و سوت زنان از تو دور شد. یا نشست یک گوشه و به کارهای خودش رسید. به کار هایی که می شد بعدا بهشان رسید. آن ها تو را در اولیت های آخر گذاشته اند اما حالا که می بینند تو رفته ای و چه غلطی کرده اند، آمده اند که به تو برسند و برت گردانند. بدان و آگاه باش! که اغلب این برگشتن ها باز به رفتن های بدتر ختم می شود، زیرا که اگه برای بار اول اولیت آخر بوده ای، برای بارهای دیگر حتما اولویت آخرتری خواهی بود.
وقتی یکی ازت می پرسه تو خودت خوبی؟! و تو در جوابش بلند بلند میزنی گریه و بعد اشکتو پاک می کنی و براش می نویسی آره خی لی خوبم. خی لیا.
دکتر بعد از دیدن ام آر ای ها گفت که نترس. باهم درستش می کنیم. تو فقط مضطرب نشی و استرس نداشته باشی. ابرومو بالا انداختم که جزوه محالاته دکتر. گفت این که میگم باهم درستش میکنیم اینه که تو قرصتو بخوری، تمام سعیتو بکنی منم تشخیصمو بدم و ببرمت جلو.
با بابا قرار گذاشتیم اصلا کسی از موضوع دقیقا و کامل با اطلاع نشه، حتا مامان. هم نمیخواستم کسی بدونه ازش هم مامان بیخودی حرص میخورد.
از وقتی از دکتر اومدیم صد دفعه پرسیده دکتر چی گفته. هیچ وقت انقدر سرش گیر نمی داد و فکر نمی کرد چیزی نگفته باشه هنوز. اما این بار همش با نگاه و سوالاش انگار داره بهم میگه فاطمه یه چیزی هست میخوای نگی بهم.
قایم کردن همیشه برام سخت بوده. قایمکردن از مامانم همیشه سخت تر.
سخت ترین روضه، روضه ی امام حسین (ع) ست. و سخت تر از اون اضطرار حضرت زینب (س) ست.
بمیرم برات یا صاحب الزمان.
امروز زیارت ناحیه وارد بود. اگر نخووندید حتما توی این هفته بخوونید با معنی. قشنگ ، سنگین، سخت ترین فراز ها رو داره. زیارت از زبان ولی عصر (عج) هست. حتما بخوونید.
هیات تمــام شد ، همـه رفتند و تــو هنوز
بالاى تل نشسته ای و خون گریه میکنی
از روضه همین بس که زینب کبری(س) خطاب به حسین بن علی(ع) فرمودند
" گفتم که فراق را نبینم / دیدم آمد به سرم از آنچه می ترسیدم "
پ.ن : محتاااااج دعاتونم
بیاین بابای الهام رو فراموش نکنیم. دختر دلش به پدرش خوشه. آخ رقیه جان! شما بیشتر این حرف رو درک می کنین. پس خودت کمکشون کن. آخ رقیه خاتون.
بیایم هر کاری که از دستمون برمیاد رو برای دوستمون هرچند مجازی انجام بدیم. این شب ها از ته وجودمون دعا کنیم که حال پدر الهام زود ، خی لی زود خوووب بشه و دنیاش باز نارنجی بشه. برای حالشون و سلامتی پدرش توی این شبا خی لی دعا کنیم و همینطور برای بابا و مامان ها و بچه های دیکه ای که دچار این بیماری و بیمار هایی از این دست هستند.
یه کاکائویِ شل شده ی فندوقی برام از کربلا آوردند توی یه ظرف بزرگ. آخراشه. یجوری می خورم که انگار چقدر ازش مونده. میخوام زود به تهش نرسم. کلا کاش هیچ چیزی ته نداشت و قرار نبود تموم بشه. این آرزوی کودکیم بود. یه بستنی داشته باشم تا آسمون و نردبون بذارم و برم بالا و لیس بزنم و هیچ وقت تموم نشه. یه دریای پر از کاکائویی که هیچ وقت تموم نشه. یه دشت پر از شیرینی خامه ای و شکلات که هیچ وقت خراب و تموم نشه. یه قصر پر از لواشک های تررررررررررررش که هیچ وقت تموم نمیشه. کلا بچگیم به چیز هایی ختم میشد که هیچ وقت تموم و خراب نمیشد. مثلا یه چوب جادویی داشتم تو ذهنم که هیچ وقت خراب نمیشد.
حالا همه ی اینا به کنار، من این اضافه وزنِ دوباره رو مدیون کاکائوی از سفر اومده، هستم.
اگرچه این لبی که ریخته بوسیدنش سخت است
تقلامی کنم یک بوسه مهمان خودم باشی
علی اکبر لطیفیان
جاتون خالی این مدتی که نبودم همش مشهد بودم. همتونو دعا کردم.
سال جدیدتون پر از نعمت های خوب و خیر و برکت و گریه های اهل بیتی و خنده های عمیق و خدا پسند. عاقبت این سالتون بخیر و روزی تون زیاد.
محرم اومد و شکر که ما زنده ایم.
بِاَبی اَنتَ و اُمی که وظیقه ست حسین
همه ی ایل و تبارم به فدایت ارباب...
دارم فکر می کنم کی قراره جات بیاد. شایدم جای خودش بیاد اما اونقدر جایگاهش بزرگ و خوب باشه که تو رو از بین ببره. محو نها، از بین.